No Title



از بعدازظهر تا حالا قفل کردم رو یه وبلاگی(به دلایلی) و می‌خونمش و می‌خونمش تا این که رسیدم به تیرماهش و اتفاقی کامنت یکی از پستاشو باز کردم و دیدم عه! من! خودم کامنت گذاشته بودم براش ولی تا زمانی که کامنتمو دیدم هیچی تو ذهنم نبود. حتی نرفته بودم ببینم جواب داده یا نداده یا چی!


خب. اون روز یا شبی که همه چیز اوکی شده و من با احتمالاً دوتا چمدون و یه کوله، پشتمو می‌کنم به همه چیز و می‌رم که سوار هواپیما بشم و احتمالاً از اونجا به بعد زندگی نامعلوم و راحت‌تری داشته باشم، وقتی صندلی‌مو پیدا کردم و نشستم سر جام و خیالم از درست بودن همه چیز راحت شد، اول از همه یه عکس آخر می‌گیرم از بیرون(فرض کنید کنار پنجره‌ام!). بیرون هرچی که بود و باشه، آخرین تصویریه که قراره من از اینجا ببرم. شاید استوری کنمش و همینو بنویسم روش! بعدش صبر می‌کنم تا همه بیان و صندلیا دونه دونه پر بشه. وقتی مطمئن شدم که اینا شوخی و خواب نیست، هندزفری خیلی تخصصی‌ای که اون موقع دیگه خریدم و از قطع شدنش تو مترو نمی‌ترسم، از کیفم درمیارم و فرو می‌کنمش تو سوراخ گوشی! اینجاس که آدم گه‌گیجه می‌گیره. چون بالاخره خیلی مهمه که تو داری با چه آهنگی "ترک" می‌کنی. اون موقع یادم میاد احتمالاً که یه روز صبح تو اتوبوس، حوالی صادقیه، نگران از این که نکنه دیر برسم سرکار، به خودم قول دادم که اون لحظه تایز دت بایندو گوش بدم. چون تو تمام روزهایی که احساس می‌کردم از این جلوتر امکان نداره برم، اون باعث شد حتی یه ثانیه هم که شده تو ذهنم بشاشم به همه‌چی و با اون تیکه‌ی Damn you all I'm gonna find my way یه لبخند مضحک بزنم و بگم حالا شایدم بشه! و با اون آهنگ می‌پرم و تو همون لحظه‌ها با همین تیکه، تو ذهنم یه  فاک نشون می‌دم به آخرین تصویری که با خودم می‌برم و هی کوچیک و کوچیک‌تر می‌شه تا این که کاملاً غیرقابل دیدن بشه. بعدشم تا وقتی برسم هیچی گوش نمی‌دم تا بتونم رو گریه نکردن تمرکز کنم! 

اینجوری‌ام. نمی‌تونم مثل بقیه یکیو دوست داشته باشم و در عین حال ازش بدم بیاد. وقتی بدم میاد، دیگه بدم میاد. طرف بلا هم سرش بیاد من ککم نمی‌گزه. حالا تو بگو هم‌خون! فکر می‌کنی واسه من معنی خاصی می‌ده این کلمه؟ منو نشناختی! من پست‌تر و آشغال‌تر از این حرفام! عین خیالمم نیست! مثل همین الان که درو باز کردم و گفتم "عه؟ چیزی نشده که. من فکر کردم بدتر ازینا باشه" و اومدم پرویز‌گونه دراز کشیدم رو تختم. فکر می‌کنید تو دلم ناراحتم؟ نگران؟ غمگین؟ هیچی نیستم. جداً هیچی نیستم. فقط خسته‌ام و خیلی راضی‌ام از این که تو زیر پتو لم دادم و هنوز خیلی مونده به صبح.  

آهنگو یه پیج دیگه گذاشته و آخر کپشن نوشته "وکال بسیار زیبا و حرفه‌ای سرکار خانم ." که یعنی من باشم! فقط من موندم که من که چیزی"نخوندم"! فقط یه جمله حرف زدم! :))) اینجاس که آدم می‌فهمه چقدر اغراق می‌کنن تو این زمینه‌ها. 


حتماً این عکسایی که جلوی حرم و تو کربلا و این چیزا عکس طرفو تو گوشی می‌گیرن بعد ازش عکس می‌ندازن که بگن به یادت بودیم و اینارو دیدید. بعدش هم عموماً طرف مخاطب، عکس رو استوری می‌کنه و می‌نویسه خووووش به حااااالت که اونجایییی. مرسی که به یادم بودی. ایهی ایهی ایهی(صدای گریه).

دیشب دوستم که رفته کربلا همچین عکسی برام فرستاد و من اینجوری بودم: "؟!"  حالا ازش تشکر کردم و اینا. ولی ترجیح می‌دم جلوی کاخ کرملین و آبشار نیاگارا و برج ایفل به یادم باشن!  بیشتر کِیف می‌کنم. البته بیشتر، برای مواقعی به کار می‌ره که قبلش کم‌تر وجود داشته بوده باشه. فلذا بیشتر رو حذف می‌‌کنم چون قبلش هیچ کِیفی وجود نداشته. 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

کلرپارس وبلاگ خرید بلیط هواپیما تیک بان Kim نظارت تصويري و امنيتي وبلاگ گروه آموزشی Civil show (سیویل شو) رزین سختی گیر حیران یادداشت‌های یک بیش فعال کم توجه کافه انتخابات کرمان