خب. اون روز یا شبی که همه چیز اوکی شده و من با احتمالاً دوتا چمدون و یه کوله، پشتمو میکنم به همه چیز و میرم که سوار هواپیما بشم و احتمالاً از اونجا به بعد زندگی نامعلوم و راحتتری داشته باشم، وقتی صندلیمو پیدا کردم و نشستم سر جام و خیالم از درست بودن همه چیز راحت شد، اول از همه یه عکس آخر میگیرم از بیرون(فرض کنید کنار پنجرهام!). بیرون هرچی که بود و باشه، آخرین تصویریه که قراره من از اینجا ببرم. شاید استوری کنمش و همینو بنویسم روش! بعدش صبر میکنم تا همه بیان و صندلیا دونه دونه پر بشه. وقتی مطمئن شدم که اینا شوخی و خواب نیست، هندزفری خیلی تخصصیای که اون موقع دیگه خریدم و از قطع شدنش تو مترو نمیترسم، از کیفم درمیارم و فرو میکنمش تو سوراخ گوشی! اینجاس که آدم گهگیجه میگیره. چون بالاخره خیلی مهمه که تو داری با چه آهنگی "ترک" میکنی. اون موقع یادم میاد احتمالاً که یه روز صبح تو اتوبوس، حوالی صادقیه، نگران از این که نکنه دیر برسم سرکار، به خودم قول دادم که اون لحظه تایز دت بایندو گوش بدم. چون تو تمام روزهایی که احساس میکردم از این جلوتر امکان نداره برم، اون باعث شد حتی یه ثانیه هم که شده تو ذهنم بشاشم به همهچی و با اون تیکهی Damn you all I'm gonna find my way یه لبخند مضحک بزنم و بگم حالا شایدم بشه! و با اون آهنگ میپرم و تو همون لحظهها با همین تیکه، تو ذهنم یه فاک نشون میدم به آخرین تصویری که با خودم میبرم و هی کوچیک و کوچیکتر میشه تا این که کاملاً غیرقابل دیدن بشه. بعدشم تا وقتی برسم هیچی گوش نمیدم تا بتونم رو گریه نکردن تمرکز کنم!
درباره این سایت